در نقد شیوه تاریخ نگاران معاصر که از کمترین شاهد تاریخی بیشترین نتایج را می گیرند.

از آسیب های تاریخ نگاری معاصر ایران که نتیجه ناآگاهی به روش، یا احساس بی نیازی از روش مندی است، فربگی تفسیر و تحلیل بر پایه شواهد نزار و باریک است. در این شیوه تاریخ نگار که تنها به دنبال اثبات ادعای خود است به تفسیری از یک پدیده تاریخی می پردازد که با هیچ شاهدی جز اعتقاد قبلی خودش تقویت نمی شود. تخیل نویسنده در کار می آید و چیزهایی را که منابع و شواهد تاریخی درباره آنها ساکت اند بر پدیده تاریخی بار می کند، دست آخر نیز حاصل این تخیل ورزی نه به عنوان یکی از تفسیرهای ممکن پدیده تاریخی بلکه همچون یافته قطعی تاریخی به خواننده عرضه می گردد.


نمونه های این گونه ناراستی (هر چند گاه ناخودآگاه و ناخواسته) در تاریخ نگاری معاصران به قدری زیاد است که به چشم نمی آید. نمونه زیر یک نمونه روشن و ساده از یک پژوهش معمولی تاریخی است نمونه های دیگر را می توان در بسیاری از پژوهش های مشهور و معتبر معاصران یافت.

یزید بن قیس بن ارحبی از نخستین کسانی بود که در هدایت مردم اصفهان به سوی تشیع نقش اساسی داشت. وی یکی از رجال شیعی و از حاکمان علی ع در اصفهان و همدان بود. پس از او مخنف بن قیس اسدی این رسالت را بر عهده گرفت.( اصحاب اصفهانی ائمه اطهار، سید حسن قریشی کرین، در مجموعه مقالات همایش پیشینه تشیع در اصفهان، ص 206)

به جمله اول بنگرید. بنابر ادعای نویسنده یزید بن قیس ارحبی در هدایت مردم اصفهان به سوی تشیع نقش اساسی داشت. در این جمله ادعاهای عجیبی طرح شده که تنها به باورهای نویسنده و تخیل او متکی است و از سوی شواهد دیگر تقویت نمی شود. آنچه ما می دانیم این است: یزید بن قیس بن ارحبی والی اصفهان از سوی امام علی در دوران خلافتش بود. در منابع تاریخی درباره اتفاقات زمان ولایت یزید بر اصفهان سخنی به میان نیامده است از این رو عبارت هدایت مردم اصفهان به سوی تشیع واقعا تفسیری دلبخواهانه از روایات تاریخی است.

این ادعا باید بتواند به این پرسش ها پاسخ گوید: چه دلیلی وجود دارد که یزید بن قیس مردم را به تشیع خوانده باشد؟ آیا از او گفته ای ثبت شده یا عملی در دعوت مردم به تشیع نقل شده است؟ از سوی دیگر این پرسش سربر می آورد که تشیعی که یزید بن قیس مردم را به آن هدایت کرده چه بوده و با آنچه ما تشیعش می خوانیم و در مقاله مورد بحث به دنبال شرح سابقه اش در یک شهر هستیم سازگاری دارد؟  آیا هر فردی با زمامداری در یک شهر، وظیفه اصلاح عقیده مردمان آن شهر را نیز پیدا می کند یا می کرده است؟ آیا امام علی معمولا چنین چیزی را از والیانش طلب می کرده است؟ در صورتی که چنین برداشتی از سیره والیان امام علی صحیح باشد منظور از «نقش اساسی» یزید در هدایت مردم اصفهان چیست؟ اساسی بودن این نقش بر پایه چه معیاری معلوم شده است؟ اصولا وقتی ما هیچ شاهدی بر اقدام او در جهت هدایت مردم به تشیع نداریم چگونه می توانیم از نقش اساسی او در این کار سخن بگوییم.

اگر بخواهیم به منابع تاریخی وفادار باشیم حداکثر چیزی که می توانیم درباره امارت یزید بن قیس بر اصفهان بگوییم چنین است: یزید بن قیس از سوی امام علی والی اصفهان شده و با توجه به سابقه ای که در منابع درباره شرکت او در شورش علیه عثمان نقل شده است، او از یاران و دوستداران آن حضرت بوده است، اما ما چیزی درباره اینکه او تلاشی برای متمایل کردن مردم اصفهان به تشیع کرده باشد یا در شیعه کردن مردم اصفهان نقش اساسی داشته باشد یا اصلا فرصت چنین کاری را داشته یا چنین وظیفه ای بر عهده داشته باشد، نداریم.

جمله بعدی متن نقل شده نیز دچار همین مشکل است: مخنف بعد از قیس رسالت هدایت مردم به تشیع را بر عهده گرفته است. این جمله نشان می دهد که نویسنده این پیش فرض را دارد که امام علی والیان را برای دعوت مردم به تشیع، به شهرهای مختلف می فرستاده و نه برای اداره شهر و آنان رسالت شیعه کردن مردم را بر عهده داشته اند.

بعد التحریر: آنچه در اینجا بدان اعتراض می کنم تخیل یا تفسیر در تاریخ نیست. تخیل بخشی از تاریخ نگاری است و بلکه بخش عمده ای از هر علمی؛ اما تخیل در علوم ضابطه مند است. تخیل و تحلیل تاریخی باید همراه با استدلالی باشد که یا شواهد تاریخی از آن دفاع کند یا عقل یا نظریات علمی پشتیبانش باشد. در یادداشت دیگری به این موضوع خواهم پرداخت.