یادداشتی درباره اینکه چرا برای فهم درست تاریخ باید سودای مطابقت تاریخ (علم یا گفتار تاریخی) با امر واقع را رها کنیم؟
یک.
بخش عمده ای از عقاید و اندیشههای ما از باور ما درباره وقوع یک اتفاق تاریخی
نشات میگیرد. دین و عقاید دینی یکسره تاریخی است. باور به وجود پیامبران،
اولیا، امامان و علما و صالحان منتسب به یک دین یا فرقه و باور به درستی اعمالی که از آنان در منابع تاریخی ثبت شده، مبنای عقیده و عمل
باورمندان به آن دین است.
باورهای تاریخی مختص به امور دینی و اعتقادی نیست. حتی دانستههای بسیاری که در تعریف منِ فردی و جمعی نقش مستقیمی دارد، تاریخی است. برای نمونه ملیت و احساس ملیت در اندیشه هر فرد که عضوی از یک کشور و ملت است مسئلهای اجتماعی و در عین حال فردی است و مستقیما ناشی از باور به ریشههای تاریخی یک ملت است. برای نمونه کمتر فرد ایرانی هست که به کهن بودن تاریخ کشورش آگاهی نداشته باشد یا به آن افتخار نکند. باور به کهن بودن یا شکوهمند بودن تاریخ یک کشور، یک باور تاریخی است که به وسیله گروهی از تاریخنگاران، نویسندگان و اهل فرهنگ یا سیاست به مردم منتقل میشود.
باورهایی درباره گذشته تاریخ بشر، تاریخ جهان، تاریخ کشور، تاریخ قوم و حتی تاریخ خانواده، باورهایی است که در ساخت اندیشه او تاثیر مستقیم دارد. اینها که گفته شد، تنها کاربرد عمومی تاریخ در اندیشه فردی است، تاثیر اندیشه تاریخی در علوم گوناگون طبیعی و انسانی که مورد نظر متخصصان این علوم است بینیاز از تاکید و یادآوری است.
دو. تاریخ نیز مثل باقی علوم، علمی
تفسیرمند است و کمی بیش از آن: تاریخ یکسره تفسیر است.
باور ما از تاریخ مبتنی بر اسناد و شواهد است. این اسناد و شواهد توسط یک یا چند عامل انسانی تولید میشود و هر عامل انسانی در فهم و بازنمایی یک پدیده تاریخی، خواسته یا ناخواسته آن را تفسیر میکند. بنابر این پدیدآورنده سند تاریخی اگر خود شاهد پدیده تاریخی بوده باشد، تفسیر خود از این پدیده را نگاشته و اگر روایت دیگران از پدیده تاریخی را نگاشته باشد (که معمولا این چنین است) تفسیر خود از تفسیر دیگری از یک پدیده تاریخی را ثبت کرده است. پدیدآورنده سند تاریخی، فهم خود را که وابسته به پیش دانستهها، شرایط سیاسی، فهم اجتماعی و حتی وضعیت جسمی و روانی اوست در اثر تاریخی خود ثبت میکند و این اثر تاریخی را در زمان معاصر تاریخ نگار یا پژوهشگر تاریخی یا هر خوانندهای دوباره میفهمد. بنابر این در اینجا تفسیر جدیدی از تفسیری که ایجاد کننده سند داشت در کار می آید [1] و این تفسیر پژوهشگر معاصر تاریخ است که او نیز فهمی زمانمند و وابسته به شرایط روزگار خود و دریافت خود از جهان دارد.
سه. تفسیرمندیِ
ذاتی علم تاریخ را کنار پراکندگی و کمبود منابع روشن تاریخی بگذارید تا معلوم شود چرا باید وقتی با کتاب یا مقالهای مواجه میشویم که در همان آغاز کار ادعای کشف
حقیقت تاریخی را دارد و از یقین تاریخی سخن میگوید، در
صداقت آن تردید کرد.
فرض کنید ما یک پدیده تاریخی در باب تاریخ اسلام را میخواهیم
بررسی کنیم. اغلب اوقات با تعداد اندکی از شواهد تاریخی روبروییم که به شدت
فرقهگرایانه یا قوم گرایانهاند و دهها سال پس از وقوع یک پدیده به وجود آمدهاند.
حقیقت این است که آنچه ما از این مجموعه سندهای تاریخی میتوانیم به دست آوریم
تنها حدسهایی است درباره واقعیتی که در زمان مشخصی روی داده و نیز تفسیر خودمان
از آنچه در ذهن تاریخنگاران گذشته و جمع کنندگان آن خبر یا اخبار میگذشته است.
برای مثال ما هیچ گاه نمیفهمیم آیا یک واقعه در صدر اسلام به همان شکل که مدائنی یا یعقوبی توصیف کرده اتفاق افتاده یا نه؟ ما تنها میتوانیم بفهمیم که مدائنی درباره این واقعه چگونه فکر میکرده است. اما حتی در این فهم نیز ما وابسته به دانستههای روزگار خودمان هستیم. ممکن است ما با مطالعه روایاتی که گزارش تاریخی مدائنی را رد یا تایید میکنند بتوانیم تا حدودی آن را نقد کنیم و به روشهای تاریخنگاری مدائنی آگاهی یابیم اما باز هم نمیتوانیم به کمال درباره واقعیت تاریخی داوری کنیم. آنان که با تاریخ اسلام آشنایند میدانند که ما جز درباره کلیات وقوع یک پدیده نمیتوانیم اطمینان داشته باشیم و در باقی قضایا تنها میتوانیم به حدس و گمان متوسل شویم.
چهار. بنابر این من مخالف کسانی هستم که برای اثبات ایدئولوژی خود به تاریخ روی میآورند و برای این منظور از تاریخی یقینی سخن میگویند که جزئیترین زوایای آن روشن است. این دست آثار در فضای فرهنگی و حتی فضای علمی ایران کم نیستند. از جمله این آثار بسیاری از تاریخهای دینمدارانه است. دین به تاریخ وابستگی شدیدی دارد و از آنجا که دین اصولا ادعای یقین و قطعیت دارد، نمیتواند مبنای خود را بر وقایع غیر قطعی بگذارد بنابر این طرفدار تاریخی است که یقینی باشد. بسیاری از نویسندگان تاریخ دینی دچار این سادهاندیشی هستند که با کنار هم گذاشتن چند روایت که ادعای از پیش انتخاب شده آنان را تایید میکند میتوانند از قطعیت تاریخی سخن بگویند. در بیشتر مواقع انتخاب این روایات نیز با شلختگی بسیار و بدون در نظر گرفتن روشهای تاریخ نگاری و دقتهای منبعشناختی صورت میگیرد.
پنج. وضعیت ما پژوهندگان تاریخ به مانند همسایگانمان، پژوهندگان علوم طبیعی چنین است که میتوانیم یک نظریه تاریخی را رد کنیم اما هیچ گاه نمیتوانیم آن را اثبات کنیم چون هیچ وقت به اندازه کافی شاهدی برای آن نخواهیم یافت.
نتیجه
این است: هر پژوهش تاریخی تنها و تنها میتواند نظریهای درباره واقعیت تاریخی
مطرح کند یا نظریهای را نقض کند. هر پژوهش تاریخی تنها چشماندازی به سوی یک
پدیده تاریخی میافکند. این چشماندز بی اساس و بیپایه و دلبخواهانه
نیست بلکه مطابق با معیارهای علمی تاریخی است و مبتنی بر استدلال و منسجم و هماهنگ
است، و نیز بر پایه شواهد تاریخی استوار شده است؛ اما نه این شواهد تاریخی به
اندازه کافی هستند و نه این نظریه و این چشمانداز لزوما مطابق با واقع است.
شاهد
تاریخی نظریهای را به ذهن تاریخنگار میآورد. او این نظریه را میپروراند و سعی
میکند ناهماهنگیها و تناقضات درونی را به نوعی توجیه کند یا با تغییر در زوایای
نظریه این تناقضات را برطرف یا کم رنگ کند. اما از نگاه فردی که به دنبال مطابقت
گفتار تاریخی با واقعیت تاریخی است، این نظریه یک نقص همیشگی بنیادین دارد و آن
این است که ذاتا تفسیری است از واقعیت و زمانمند است اما از نگاهی عمیقتر، هر چند
این یک محدودیت است، اما عیب تاریخ نیست. این وضعیت سایر علوم نیز هست و اصولا
زاییده وضعیت بشیری ما است. ماییم که برای فهم تاریخ و برای کار کردن درست با تاریخ
باید از باور قدیمی کشف واقعیت دست برداریم، ما باید آرزوی مطابقت را رها کنیم و با فهم زمانمند و نسبی خود از جهان تاریخی کنار بیاییم.