تاریخ نگار تا چه اندازه مجاز به داستان گویی است؟

بررسی نمونه‌ای از روایتگری بی ضابطه در مقاله عایشه دختر ابوبکر در دایره المعارف اسلام، نوشته مونتگمری وات.

مقاله عایشه در دایره المعارف اسلام[1] را مونتگمری وات تاریخ نگار و اسلام شناس شناخته شده اروپایی نوشته است،‌ او در بخشی از مقاله خود هنگامی که به شرح ماجرای افک می‌پردازد پس از طرح علت جدا شدن عایشه از کاروان مینویسد، ... کاروانیان راه افتادند و متوجه نبود عایشه در کجاوه اش نشدند او بعد از اینکه کاروان را رفته دید به انتظار نشست و پس از مدتی مرد جوان خوش منظری (handsome young man) به نام صفوان بن معطل او را یافت و با خود به مدینه بازگرداند.

درباره قید توصیفی handsome  که وات آن را در معرفی صفوان بن المعطل به کار برده دقت کنیم. این واژه در فارسی به معنای زیبا و جذاب است. مونتگمری وات با کاربرد این صفت برای صفوان به نوشته خودش رنگی از داستان پردازی داده، شاید او قصد داشته خواننده را در موقعیت مردم مدینه قرار دهد که با دیدن عایشه و صفوان به آنان مشکوک شدند وتهمت رابطه غیر مشروع زدند.

وات در مقاله دایره المعارف اسلام، در مقام داستان گویی نیست. او تاریخ می نویسد و در تاریخ نگاری باید سخنان خود را مستند به شواهد تاریخی کند یا بتواند برای تعبیر تازه یا تبیین تازه خود دلیلی ارائه دهد. پس می توان از او پرسید این تعبیر را از کجا آورده است؟ آیا در منابع تاریخ اسلام نیز از صفوان با وصف جوانی جذاب و زیبا نامبرده اند؟ حتی پیش از آنکه به منابع رجوع کنیم می توانیم حدس بزنیم که منابع تاریخ اسلام خالی از چنین تعبیری هستند؛ در واقع نه منابع تاریخی بلکه حتی منابع تراجم و صحابه نگاری اطلاعاتی درباره شکل ظاهر و شمایل صفوان بن معطل به دست نداده‌ اند ودر هیچ یک از منابع تاریخی که ماجرای افک نقل شده هیچ سخنی از وضعیت جسمی یا شمایل صفوان موجود نیست. [2]

شرح ماجرای افک در بیشتر منابع تاریخی  از زبان خود عایشه نقل شده است. در این روایت او داستان جاماندن از کاروان رسول الله  را شرح داده و اینکه بعد از مدتی ماندن در بیابان، صفوان بن المعطل او را یافته شتر خود را در اختیار عایشه قرار داده و او را به سوی مدینه آورده است. ماجرا در منابع اصلی تقریبا با تغییراتی اندک که مرتبط به بحث ما نیست مشابه نقلی است که در کتاب سیره رسول الله ابن هشام آمده و ترجمه آن به قلم قاضی ابرقوه (م 623ق.) چنین است:

من از بهر قضاى حاجتى بیرون لشکرگاه رفتم و عقدى در گردن داشتم، اتّفاق را آن عقد از گردن من بگسیخت و آن جزعها که در آن بود در افتاد و مرا خبر نبود. و چون بمیان رحل باز رفتم، دست بگردن باز نهادم و عقد در گردن باز نیافتم و لشکر و بیشتر مردم آن بودند که رحلت نموده بودند، و من از بهر گردن بند دیگر بار باز آن موضع شدم و بگردیدم و گردن بند باز طلبیدم و بر گرفتم و باز پس آمدم. چون بیامدم، همه رفته بودند و مردمان همه آمده بودند و هودج بر اشتر نهاده بودند و مى‏پنداشتند که من در میان هودج ‏ام. پس چون چنان دیدم، چادر در سر گرفتم و هم آن جایگاه بخفتم، گفتم هراینه چون مرا نبینند مرا بازطلبند. پس چون ساعتى بر آمد، صفوان بن المعطّل السّلمى از لشکر باز پس مانده بود، در من بگذشت، و چون سواد من بدید، بنزدیک من آمد و مرا بشناخت، که پیش از آیت حجاب مرا دیده بود، گفت: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون. ظعینه رسول خداى، صلوات الله علیه، بجاى رها کرده‏اند و اشتر فروخوابانید و خود باز دور شد و گفت: رحمک الله، برنشین. عایشه مى‏گوید، رضى الله عنها، که: برفتم و برنشستم و صفوان زمام اشتر بگرفت و مى‏کشید و همه شب مى‏راند، تا چون آفتاب برآمد باز قافله رسیدیم و لشکر همه فرود آمده بودند، و چون صفوان دیدند که زمام شتر من گرفته است و وى تنها است و مى‏کشد، منافقان و أهل ریب به إفک و دروغ درآمدند و هر کسى سخنى گفتند[3]

چنان که می‌بینید بین این روایت از ماجرا و روایت وات در دایره المعارف اسلام تفاوت‌های زیادی وجود دارد. در این گزارش خبری از خوش منظری صفوان نیست. از سوی دیگر وات در نوشته خود جزئیات دیدار صفوان و عایشه را که در روایت منابع اسلامی وجود دارد ذکر نکرده است. شاید او در مقاله دایره المعارفی خود جایی برای نقل این جزییات نیافته یا شاید با نادیده گرفتن جزئیات این گزارش به نوعی صحت آن را مورد تردید قرار می‌دهد و تنها کلیات گزارش را می پذیرد. این در حالی است که این جزئیات برای یک تاریخ نگار مسلمان بسیار مهم است، با اینکه شاید تاریخ نگار مسلمان هم بداند که این گزارش چندان قابل اعتماد نیست بخصوص که تنها سخنان خود عایشه را منعکس می‌کند؛ اما او مایل خواهد بود خواننده را از اندیشه بد درباره همسر رسول الله بازدارد و جزئیات روایت عایشه از ماجرا چنین کارکردی خواهد داشت.

هر تاریخ نگاری حق دارد بخش هایی از گزارش تاریخی و جزئیات آن را نپذیرد و از آن صرف نظر کند اما آیا او مجاز است چیزی که در هیچ یک از منابع تاریخ بدان اشاره نشده بدون استدلال به روایت خود اضافه کند. در این نمونه وات به کمک تخیل خود حادثه تاریخی را با رنگ و بویی متفاوت با منابع اصلی بازآفریده است. او تنها یک واژه به متن اضافه کرده اما این واژه تاثیر القا بخش قدرتمندی دارد و می‌تواند روایت را از یک توصیف واقعگرایانه به صحنه سازی داستان سرایانه تبدیل کند.

بدیهی است که گروهی که بر دشمنی غرب و اسلام ستیزی غربیان و خاورشناسان تاکید دارند این نمونه را نیز گواهی بر همان دشمنی خواهند دانست؛ اما من بیشتر مایلم این روش نویسنده را حاصل غلبه ذهنیت داستان گویانه بر تاریخ‌نگاری بدانم.  این ذهنیت نزد بسیار از تاریخ‌نگاران غربی وجود دارد و آثار آنان را معمولا بسیار خواندنی می‌کند؛ تاریخ نگاران غربی به دلیل اینکه مومن به دین اسلام نیستند و قید تعبدی نسبت به آن ندارند به تخیل خودشان اجازه می دهند تا درباره پدیده های تاریخ اسلام به تبیین آزادانه بپردازد و این تبیین ها هر چند گاه بسیار درخشان است، همه جا برآمده از روش های تاریخی (از جمله پایبندی به منابع یا روش های تبیین تاریخی) و یا بر آمده از علوم کمکی تاریخی یا نظریه های سایر علوم نیست بلکه گاهی تخیلی است در خدمت روایتگری داستانی.

این درست است که هر تاریخ نگاری نوعی روایت گری است و اجزای روایت را پیش فهم ها و پیش فرض های نویسنده تاریخ می سازد اما آیا روایت گری در تاریخ را نباید مقید به قید هایی دانست که از نظر روش شناختی قابل نقد و بررسی باشند و مرزهای تاریخ و داستان را مشخص سازند. در گام نخست می توان پرسید آیا روایت تاریخی نباید متکی بر شواهد و منابع تاریخی یا بسط یافته بر اساس استدلال های روشن و بیان شده باشد؟

 



[1]encyclopedia of islam, VOL1, P 307. 

[2] . من منابع متاخر را ندیدم و بعید می دانم چنین تعبیری را بتوان در منبع تاریخی معتبری یافت؛ به هر حال مونتگمری وات درباره منبع خود در این بخش سخنی نگفته است.

[3] سیرت رسول الله، ج2، ص 786