تاریخ‌نگاری و مسئله شخصیت‌هایی که همیشه خوب یا همیشه بدند

فیلم راه آبی ابریشم را می دیدم. فیلمی که پر است از کلیشه های تاریخی و فرهنگی. بخش نخست فیلم به داستان تقابل دو ناخدای کشتی می پردازد که یکی خوب است و یکی بد. به شیوه رایج فیلمسازان آدم خوب و بد را از همان نگاه نخست می توان بازشناخت چرا که چهره پردازی شخصیت ها حامل نمادهای فرهنگی بسیار آشنایند. در طول فیلم می فهمیم که ناخدای خوب، خداترس و عادل و بسیار عاقل و دور اندیش است و ناخدای بد، شرابخوار و هوسران و طماع است و در نهایت نیز جان خود را به دلیل طمع در مال بادآورده از دست می دهد. این یک پایان کلیشه ای برای شخصیت بد داستان در یک فیلم کلیشه ای  است.

برای سازندگان فیلم ها ساده سازی شخصیت ها روشی معمول است و این البته بیش از اینکه از محدودیت های فنی هنر سینما ناشی شود، حاصل ساده اندیشی است. تعریف روشن از خوبی و بدی یکی از جنبه های این ساده اندیشی است و قهرمان فیلم‌ها معمولا همیشه خوبند و ضد قهرمان ها یا شخصیت های بد همیشه بداند.

شاید در جهان واقعی نیز بتوان تا حدودی از شخصیت ثابت افراد سخن گفت، یا تصمیم یک فرد در یک موقعیت را بر اساس دانسته‌هایی قبلیمان از او پیش بینی کرد اما این رویه در دنیای واقعی انسان‌ها همیشه صادق نیست. آدم ها همیشه بر اساس ساختارهای معلوم و از پیش معین دست به عمل نمی زنند بلکه در شرایط مختلف انتخاب های گوناگونی دارند که ممکن است در نگاه ناظر بیرونی با شخصیت فرد همساز نباشد. از سوی دیگر شناخت شخصیت یک فرد، اطلاع از ترس ها و توانایی های او امیدها و آرزوهایش هیچ‌گاه به طور کامل حاصل نمی‌شود.

مردمان در جهان واقعی ساده نیستند، بسیار پیچیده اند. آنها آمیخته ای از اخلاق های خوب و بدند. ممکن است فردی بسیار عاقل و دور اندیش باشد و در عین حال از نظر اخلاقی ظالم یا هوس‌ران باشد. ممکن است فردی بسیار متدین و با ایمان باشد اما گناه های بسیار بزرگی نیز مرتکب شود. ممکن است انسانی در آداب معاشرت و مردم داری بسیار خوش اخلاق باشد اما در درون خود طماع یا حسود باشد. بنابر این در دنیای واقعی نمی توان افرادی را یافت که همه اخلاق های بد یا همه اخلاق های خوب را یکجا داشته باشند. اما ما معمولا در داوری و طبقه‌بندی شخصیت مردمان پیرو کلیشه‌های آشنای فرهنگی هستیم. مثلا همیشه فکر می‌کنیم یک انسان موفق در علم و تحصیل، فردی است که در همه جنبه‌های زندگی بسیار منظم است. یا مثلا یک شخصیت نظامی نمی‌تواند فرد دلرحمی باشد یا یک حاکم سیاسی که در صحنه‌ای جواز قتل عام هزاران نفر را صادر کرده نمی‌تواند در جای دیگر به عدالت حکم کرده باشد.

از این منظر تاریخ نگاری نیز شبیه داستان سرایی است. تاریخ نگاران نیز اگر دچار ساده اندیشی درباره شخصیت ها یا قهرمان های تاریخی باشند در داوری درست درباره آنان ناتوان خواهند ماند و دچار کلیشه های فرهنگی عصر خود خواهند شد. تاریخ نگار باید بر اساس شواهد تاریخی و تحلیل یا ترکیب آن بر اساس نظریات علمی، شخصیت تاریخی را بازسازی کند و نه بر اساس کلیشه های فرهنگی یا عرفی. بخصوص آنچه برای تاریخ نگار ضروری است پرهیز از وسوسه توصیف کامل شخصیت ها است؛‌ وسوسه ای که برای نویسنده داستان  لازم و مفید است اما برای کار تاریخ نگار آسیب زننده خواهد بود. تاریخ نگار باید در برابر زوایای پنهان شخصیت ها سکوت کند در حالی که داستان نویس باید زوایای پنهان شخصیت قهرمان‌ها را برای خواننده نمایان سازد.

در تاریخ‌ نیز کم نیستند شخصیت‌هایی که همیشه خوب یا همیشه بد توصیف می‌شوند یا برخی از صفات برجسته آنان به تمام شخصیت‌شان و یا توانایی یا ناتوانی آنان در برخی جنبه‌های زندگی به توانایی یا ناتوانی آنان در همه زندگیشان تعمیم داده می‌شود. ظاهرا تاریخ‌نگاران نیز برای شکل دادن به روایت داستانی - تاریخیشان تمایل دارند قهرمان‌ها و ضد قهرمان‌هایی با رفتارهای آشنا و کلیشه‌ای بسازند و داستان خود را با آنان پیش ببرند.