تاریخ نگاران معاصر شیعه (و نیز عالمان یا پژوهشگران شاخه های مختلف علوم مذهبی) به شدت دلبسته این انگاره کلامی اند که امامان شبیه هم بوده اند و لابد شبیه هم عمل میکرده اند مگر اینکه عاملی مانع آنان میشده است. آنان این پیش فرض کلامی را به هیچ قیمتی رها نمی کنند و حتی اگر اختلاف رویه امامان در زمان خاص را بپذیرند در یک سطح کلی تر آن را در یک روند تاریخی کلان به وحدت می رسانند.
این پیش فرض در تحلیل تاریخ عصر امامان معمولا بسیار بد و ساده انگارانه استفاده می‌شود؛ آنجا که شواهد تاریخی به زور در یک طرح کلان از پیش ساخته شده از تاریخ امامت گنجانده می شود آن هم بدون کوششی برای چفت و بست کردن شواهد و نظریه.
یک نمونه:
در کتاب تاریخ حدیث (نوشته سید رضا مودب، نشر مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی)، سخن با عصر امامان و فعالیت حدیثی آنان آغاز شده است. بعد از توضیح نقش امام علی در تدوین حدیث و معرفی مکتوباتی که به وی منسوب است، نویسنده برای نشان دادن نقش بدون انقطاع امامان در حدیث نگاری به جایگاه حدیثی امام حسن و بعد امام حسین پرداخته است و مجبور شده برای تحلیل اینکه چرا از امام حسن کتابی باقی نمانده چنین استدلال کند که برای آن امام به علت مبارزات سیاسی با معاویه زمینه تدوین مجموعه مستقل در حدیث فراهم نشد. (ص47) این دم دست ترین و بی ربط ترین استدلالی بود که نویسنده می‌توانست در تحلیل این موضوع مطرح کند.
ظاهرا نویسنده چنین فرض می کند که چون امام علی به کتابت حدیث پرداخته و از او آثاری به جا مانده بوده پس باقی امامان نیز باید به کارهای مشابهی پرداخته باشند و اگر چنین نیست حتما فرصت این کار را نداشته اند یا مانعی بیرونی آنان را از این کار بازداشته است. درباره امام حسن راحت‌ترین دلیل همین است که او فرصت این کار را نیافته است آن هم به دلیل مبارزات سیاسی. در حالی که امام حسن از زمان قبول صلح و خاتمه درگیری های سیاسی تا پایان عمر حدود ده سال فرصت تدوین چنین اثری را داشته است.

نویسنده درباره امام حسین که از او نیز اثر مستقل حدیثی باقی نمانده استدلال عجیب‌تری را مطرح کرده است. وی می‌نویسد امام حسین «... بر نوشتن حدیث و جواز آن اهتمام داشت زیرا از طرفی نامه های فراوان را به قبایل و شیوخ عرب برای همراهی با او در مبارزه با حکومت ظالمانه یزید نوشت که نشان از جواز و ضرورت کتابت حدیث داشت ...». من نمی‌دانم بر اساس کدام مبنا نوشتن نامه به قبایل و مشایخ به معنای اعتقاد به جواز کتابت حدیث دانسته شده است؟ مگر مخالفت با کتابت حدیث به معنای مخالفت با هر گونه نگارش و قلم به دست گرفتنی بوده است؟