پژوهشگران به سبک داستان پردازانه اولیا چلبی (جهانگرد و سفرنامه نویس ترک زبان عصر عثمانی) و آمیختگی گزارشهایش به خرافه و خیال پردازی تصریح کرده اند.[1]گزارش او از سفر حج در سال 1081 قمری که در آن منازل راه حج از شام تا مدینه و مکه را برشمرده و وقایع سفر را بازگو کرده، شامل  داستان های عجیبی است که این داوری درباره او را تایید میکند. این اثر نمونه ای است از غلبه نگاه خرافی (یا به تعبیر ملایمتر: نگاه رازورزانه و شاید بتوان گفت اسطوره ای) به جهان و نیز یک نمونه اغراق آمیز از تمایل دیرینه جغرافی نگاران برای ثبت عجایب.

سه نمونه از داستان های مشکوک اولیا چلبی از کتاب رحله الحجازیه او[2]:

یک. در قلعه معان (شهری در کشور اردن، از منازل حج شامیان) مجسمه سنگی سگی وجود دارد که چنان طبیعی به نظر می رسد که گویی سگی زنده است. اهالی منطقه حکایت می کنند که این سگ همان است که به پیامبر اسلام حمله کرد (پیش از بعثت و هنگامی که پیامبر برای سفر تجاری از این مکان عبور میکرد)  و پیامبر به او گفت «قف یا کلب مکانک کالحجر» و به مشیت الهی سگ تبدیل به سنگی شد.[3]

من تا کنون برای این داستان تایید دیگری در منابع تاریخی یا جغرافیایی نیافته ام. یعنی نه هنوز چنین معجزه ای را برای پیامبر در منابع تاریخی یافته ام و نه تکرار این ادعای چلبی را در منابع جغرافیایی که در دسترس داشتم.

دو. یکی از منازل راه حج شامیان «شق العجوز» نام داشته است (قبل از مدائن صالح، امروزه واقع در کشور عربستان). اولیا چلبی وجه تسمیه این مکان را معجزه ای از علی بن ابیطالب دانسته که پیر زنی را که بد خلق بود در این مکان به دو نیم کرد. او اشاره نمیکند که از کجا به چنین وجه تسمیه ای دست یافته است. به گفته او هنوز جسد این پیر زن به شکل سنگی سیاه در سمت غرب راه وجود دارد اما او تصریح نمیکند که این جسد را به چشم خود دیده است یا نه.[4]

سه. داستان سوم کمی متفاوت است، چون داستانی از گذشته یک مکان نیست بلکه داستانی از وقایع سفر اولیا چلبی است. این واقعه در نبع الهدیه (چند منزل مانده به مدینه) روی داده است.

به گفته چلبی، در این منزلگاه دو تن از صاحب منصبان حاضر در کاروان برای پاشا (حسین پاشا که امیر کاروان بود) یک ماهی آوردند که موجب تعجب ما شد. پاشا از آنان پرسید اینجا نه رودی است و نه دریاچه ای از کجا این ماهی را آوردید و آنها گفتند، گفته میشود خداوند آن را از آسمان نازل کرده است و هر زمان این ماهی خورده شود و استخوان هایش در شن ها انداخته شود، جان تازه میگیرد.

اولیا چلبی میگوید «من از این ماهی خوردم، لذیذ و به حد قابل ملاحظه ای مقوی بود. ماهی ها روی شن شنا میکردند چنان که در دریا شنا می کنند و اهالی آن را «هدیه المائده» میخوانند.»

دیگر نه توضیح بیشتری در متن آمده و نه توجیه بیشتری. در اینجا نیز اولیا چلبی تصریح نمیکند که آیا شنا کردن ماهیان را به چشمان خود دیده است یا نه؟

شاید بتوان چنان که مترجم سفرنامه متذکر شده، این هدیه المائده را نه ماهی بلکه نوعی مارمولک (ضب)  دانست که بعد از بارندگی در بیابان ظاهر می شوند. اما نوشته اولیا چلبی راه را برای چنین توجیهی باز نمیگذارد؛ اولیا چلبی از شگفتی خود و پاشا از دیدن ماهی در بیابان خبر داده و مکالمه بعدی نشان میدهد که منظور نویسنده ماهی است و نه یک خزنده بیابانی که دیده شدن آن در بیابان تعجبی ندارد. پس یا کل داستان ساخته نویسنده و حاصل تخیل اوست یا او و سایر همراهانش چنان در عوالم غیبی غرقه بودند که یک جانور بیابانی را ماهی نازل شده از آسمان تلقی کرده اند.



[1] . نک : کراچکوفسکی، تاریخ نوشته های جغرافیایی‏، ص 505-506

[2] . الرحله الحجازیه, اولیا چلبی، ترجمه الصفصافی احمد المرسی، قاهره، دارالآفاق العربیه، 1999

[3] . الرحله الحجازیه، اولیا چلبی، ص 90

[4] . الرحله الحجازیه، اولیا چلبی، ص 95