تاملی در اعتبار نقد علوم از منظر نامتخصصان

دانشجویان و دانش­ آموختگان و استادان یک رشته علمی معمولا با استفاده از مفهوم «تخصص» حصاری به دور خود می­سازند که بیشتر آرامش بخش است تا آگاهی بخش. آرامشی که گاهی با تن آسایی همراه می­شود و «متخصص» را دچار توهم دانایی می­کند. افزون برآن، این حصار گاهی پناهگاهی برای فرار از نقد است. در این حالت به جای پاسخ به نقد منتقد، تخصص منتقد بررسی می­شود و اگر منتقد در رشته علمی مرتبط به نقدش «مدرک» نداشته باشد، در ردیف غیر متخصصان طبقه بندی شده و سخنش یا نادیده گرفته می­شود، یا اگر سر و صدایی به پا کرده بود، با یادآوری «مدرک غیر مرتبطش» دعوت به سکوت میشود. این شیوه برخورد با نقدها نه تنها رواج زیادی دارد بلکه گاهی در دانشگاه ها و مراکز علمی دیگر، تئوری پردازی هم می­شود.

استفاده از زبان تخصصی در رشته های علمی را نیز می­توان تلاشی در جهت دفاع از هویتی دانست که متخصصان یک رشته علمی برای خود قائلند. متخصصان یک علم برای خودشان زبانی علمی میسازند که شامل دایره کم و بیش وسیعی از واژگان است که در زندگی روزمره یا سایر علوم، کاربردی ندارد. اما گاهی این زبان بجای خدمت به تولید علم، به دیواری بدل میشود برای پناه گرفتن «متخصص» از آسیب نقدها. بدین ترتیب نقد یک علم فقط از طریق سخن گفتن به زبان آن علم ممکن می­شود. برای آموختن زبان علم باید در آن متخصص شد. بنابراین باید در فهم این زبان کوشید و بدان اندیشید و در خدمت استادان آن زبان (علم/رشته علمی) شاگردی کرد. اما اغلب فراموش می­شود که آنچه در فرایند شاگردی به آموزنده منتقل می­شود – یعنی از راه آموزش زبان تخصصی – مدل اندیشیدن در ساختارهای مشخص است. آموختن با تربیت ذهن همراه می­شود و قالب تفکر در فرایند آموزش شکل می­گیرد. بعد از متخصص شدن افکار و اندیشه هایی که قبل از متخصص بودن، درهم و برهم و نامربوط به نظر می­رسیدند، حالا منظم و پرمعنا جلوه می­کنند. بعد از متخصص شدن، سوالات تازه نیز تنها در چارچوب ساختار پیشتر شکل گرفته هر علم سر بر می­آورد. بدین ترتیب سوالاتی که مبانی علوم را زیر سوال می­برند معمولا طرح نخواهند شد. سوالات و پژوهش­ها معمولا علم را به جلو پیش می­برند بی آنکه آن را به انقلاب و تحول بنیادین تهدید کنند.

اگر این­ها که گفتم درست باشد، نقد غیر متخصصان درباره دستاوردهای یک رشته علمی نه تنها مزاحم و بی اساس نیست بلکه باید غنیمت دانسته شود. چرا که آنچه کسانی بیرون از ساختار یک علم قادر به درک آن هستند ممکن است از چشم تربیت یافته متخصصان آن علم نادیده بماند. بگذریم که این تربیت ممکن است تا چه اندازه تحت تاثیر منافع صنفی- گروهی و تا چه اندازه تحت تاثیر جریان قدرت باشد. (شرایطی را در نظر بگیرید که علمی در خدمت یا دارای روابط نزدیک با ساختار قدرت باشد.) نگاه بیرون از ساختار است که می­تواند یک جامعه علمی را متوجه راهی که در آن قدم می­گذارد کند. بدین ترتیب از منظر اجتماعی می­توان به نتایج یا بنیان­های علوم طبیعی انتقاد کرد یا از منظر فلسفی می­توان درباب مبانی علوم به تفکر انتقادی پرداخت و یا از منظری تاریخی می­توان ریشه­ های اجتماعی و اقتصادی یک تحول فکری را نشان داد. اگر این منظرهای گوناگون اجازه وارد شدن به حیطه نقد و بررسی دستاوردهای سایر علوم را نداشته باشند همه علوم در مسیر بسته خودشان به کیش و مذهب تبدیل خواهند شد. اما علوم اصولا انتقاد پذیرند چون ادعای سخن گفتن به زبان بشری را دارند. 

ضرورت دیدن و به حساب آوردن انتقادهای غیر متخصصان، بخصوص وقتی حیاتی است که نقدها به مبانی یک علم باشد. اصولا مبانی یک علم را  که معمولا همچون اصول موضوعه پذیرفته می­شوند نمی­توان از منظر متخصصان آن علم مورد انتقاد قرار داد. برای انتقاد از مبانی باید در بیرون از علم و از منظری متفاوت بدان نگریست. این کاری است که فلسفه و فلسفه علوم در بیشتر موارد انجام داده اند و نتایج درخشانی گرفته اند که به بازنگری در جنبه های گوناگون علوم منجر شده است.

از سوی دیگر، نقد مبانی یا دستاوردهای یک علم ممکن است نتیجه برآمدن نظم نوین اجتماعی باشد. علوم فعلی حاصل نظم های سابق اند و با تغییر اجتماع، ممکن است این علوم با فهم تازه اجتماع ناسازگار باشند. از این منظر بت ذهنی متخصص بودن یک بت سیاسی است و مبارزه با آن نیز یک عمل سیاسی قلمداد تواند شد. علم اقتصاد را در نظر بگیرید که حاصل نظم های سیاسی ویژه ای است و انتقاد از آن تنها از گفتمانی متفاوت ممکن است یا برای نمونه اسلامی و بومی اش علم فقه را به یاد آورید که درباره همه شئون زندگی انسان­ها سخن می­گوید اما انتقادهای غیر تخصصی را درباره مبانی فکری و نتایج خود بر نمی­تابد.

اهل رشته تاریخ هم گاهی از نبود زبان تخصصی در این رشته ابراز ناراحتی می کنند و از آنچه خطر انحلال رشته تاریخ در رشته های علمی دیگر مانند علوم  اجتماعی و فلسفی به شمار میرود نگرانند. البته چنین خطری وجود ندارد اما من فکر میکنم حتی اگر چنین فرضی روا باشد نمیتوان آن را خطر دانست، اگر تاریخ به عنوان یک رشته مستقل علمی فایده ای داشته باشد باقی خواهد ماند و اگر چنین نباشد، بود و نبودش اهمیتی نخواهد داشت. آنچه اهمیت دارد ارزش معرفتی یا کاربردی آگاهی است و نه هویت یک رشته علمی. برای فرایند نقد و بازنگری هیچ محدوده ای نمیتوان تصور کرد حتی اگر این بازنگری به نابودی موجودیت یک رشته علمی منجر شود.